بعد از چند دقیقه معطلی ایفون را برداشت و با صدای لرزان پرسید: کیه؟ خودمو معرفی کردم با همان لحن آرام و ناسورش گفت: بفرمائید. وارد حیاط که شدم یاد روزهای کودکی ام افتادم که با بچه های کبری خانوم از صبح تا شب از این سر حیاط به آن سر حیاط می دویدیم و می خندیدیم و بازی می کردیم، سردی و بی روحی حیاط، برگ های خشک شده و حوض بی آب و کثیفش، لذت چند لحظه قبلم را به خنده تلخ و آهی از ته دل تبدیل کرد. وارد اتاق که شدم ناراحتی ام صد برابر شد کبری خانوم شاد و سرحالی که به قول مادرم اسپند روی آتیش بود، بی رمق و بی جونی را دیدم که یک گوشه کز کرده و نشسته بود. نگاهش باهام حرف می زد سرمای نگاهاش لرزه ای را به جونم انداخت و احساس کردم خیلی سردم شده، چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که قفل زبان کبری خانوم باز شد و شروع کرد از همه جا و از همه کس گفتن و پرسیدن، برقی تو چشاش دو دو می زد که گاهی از دیدن آن برق خوشم می اومد. با همان لحن مهربان و دلنشینش که در خاطرم بود صحبت می کرد، وقتی گرم شد هی گفت و گفت و گفت...
وقتی به چهره اش نگاه می کردم احساس می کردم پیر زن جون گرفته و شاد شده، دیگه از اون چهره عبوس و غمگین و مریض هیچ خبری نیست.
وقت برگشتن شده بود آرام آرام بلند شد و تا دم در بدرقه ام کرد و برایم آرزوی عاقبت بخیری. دم در چیزی را به زبون آورد که برایم بسیار جای تامل داشت، او گفت: تنهام، مونس و همدمی ندارم. دنیا بی وفا بود اما حاج عبدالله بی وفاتر ، نمی دونست نباید رفیق نیم راه نمی شد و تنهام نمی گذاشت! نمی دونست بچه وفا نداره ! و....
من با تنهایی ام چه کار کنم؟
قدم قدم زنان با خاطری آشفته و نگران برای وضعیت اسفناک کبری خانوم به خونه می اومدم و از خودم می پرسیدم چرا کبری خانوم، همدمی رو انتخاب نمی کنه؟ چرا تنهایی و بی کسی اولویت اون شده؟
اگر کمی از اندیشه متعصبانه و تحجری خود فاصله بگیریم و با یک نگاه منصفانه و فطرت منشانه خود به این موضوغ بنگریم، شک ندارم نظرمان عوض خواهد شد و دیگر خودمان نیز، یکی از بانیان خیر خواهیم شد و به قول معروف آستین ها را بالا خواهیم زد
بسیاری از سالمندان به خاطر شرم وجود و حفظ اعتبار و اقتدار خود، نه تنها از بیان و حتی مطالبه نیاز خود به وجود همدم را انکار نموده، بلکه حتی اندیشه به آن را بر خود حرام و جایز نمی دانند و کبری خانوم ما نیز، یکی از آن هزاران سالمندی است که تنهایی شب و روز را به مشکلات تجدیدفراش ترجیح می دهد.
اکثریت قریب به اتفاق افراد در مواجهه با عبارت " ازدواج در سالمندی" کمی جا خورده و در جای خود تکانی می خورند و با ژستی مودبانه و متفکرانه می گویند: چه ضرورتی برای تشکیل خانواده، آن هم در این سن وجود دارد؟ شرم آوره بگیم مادرمون شوهر دادیم، پدرمونو زن.
واقعا به این موضوع اندیشیده اید که چرا ما و حتی خود سالمندان ، بالخص بانوان سالمند، با ازدواج در سالمندی مخالفت می کنند؟ ریشه این مخالفت کجاست؟ و چرا ازدواج در این سن و سال از نظر همه ما جوانترها حتی خود سالمندان زشت و ناپسند تلقی می شود؟
خود خواهی های فرزندان و ترس از بی توجهی و بی مهریشان، ترس ازملعبه دست دیگران شدن، کوته فکری ها و اندیشه های عوام مآبانه ،عرف و سنت قراردادی و پرورش یافته به دست برخی ساده و خام اندیشان منفعت طلب که به اصطلاح مدافع حیثیت و آبرو قلمداد می شده و یا می شوند، که متاسفانه با وقاهت تمام و اصرارهرچه تمام تر بر درستی اندیشه و اعتقادشان، به مخالف با سنت پیامبر برخاسته و حتی برای ناپسند و کریه نمودن هر چه بیشتر این سنت ناب پیامبری با عنواین زننده و دور از شان انسانی همچون "پیری و معرکه گیری، دود از کنده بلند میشه و..." و هزاران القاب این چنینی به جنگ و ستیز با تجدید فراش پیرمردان و پیر زنان می روند و چهره زیبای تاهل در سالمندی را دراذهان پیر و جوان، کوچک و بزرگ سیاه و کدر می نمایند. موارد مطرح شده، تنها فقط بخشی از عواملی است که باعث تکدر خاطر و ترس مفرط مردان و بانوان سالمند،علی الخصوص بانوان ، از ازدواج می شود.
اگر کمی از اندیشه متعصبانه و تحجری خود فاصله بگیریم و با یک نگاه منصفانه و فطرت منشانه خود به این موضوغ بنگریم، شک ندارم نظرمان عوض خواهد شد و دیگر خودمان نیز، یکی از بانیان خیر خواهیم شد و به قول معروف آستین ها را بالا خواهیم زد و...
برای روشن شدن ابعاد متفاوت این موضوع بر آن شدیم، که ابتدا ضرورت این ازدواج ها را بیان نمائیم .
در علم روان شناسی، یکی از بحرانی ترین دوران زندگی، زمانی است که افراد کهن سال شده و به موجب آن ناگزیرند از بسیاری توجهات و التفات شغلی، اجتماعی خود دست شسته و روانه منزل شوند و شبانه روز در آن سکنی کنند ، منزلی که پیش از این، فقط شبها انتظارشان را می کشید. منزل و علاقه مندیهای منحصر به آن، تنها نقطه ای است که می تواند توجه ،احساس کفایت و شایستگی سلب شده را به نوعی دیگر به فرد تزریق نماید و بیش از پیش نقش این
منبع : tebyan.net