عشق پیری
عشق پیری گر بجنبد شاعری گل می کند آدم با هوش را پر حرف و هم خل می کند
پیر اگر عاشق شود چون طفل نادان می شود عقل او ضایع و گفتارش فراوان می شود
بی خبر از حال خود فکر جوانی می کند گاه و بی گاه ادعای قهرمانی می کند
همچو شخص تشنه لب دلخوش زدیدار سراب پنبه دانه خوردن و همچون شتر هنگام خواب
پیری و دلدادگی رسوایی و خون دل است پند دوست و طعنه دشمن بر او بی حاصل است
عشق پیری حاصل آن نیست غیر درد و رنج فی المثل کوبیدن پتک است بر فولاد سرد
پای لرزان عقل ضایع با سر و موی کچل گه به گه آواز خوانی چون خروس بی محل
می نماید صحبت پرت و پلا از حد فزون بی جهت بی محتوا بی وقفه تا حد جنون
یک زمانه مرثیه گو گاهی غزل خوان می شود لحظه ای خوشحال و خندان گاه گریان می شود
پیری و عاشق شدن اتش به جان افتادن است دارو و درمان آن هم عاقبت جان دادن است
دل سپردن ساده اما دل بریدن ساده نیست سوختن در عشق دلبر قصه و افسانه نیست
عشق پیری باعث رسوایی و بدبختی است باعث رنج و عذاب و مشکلات و سختی است
راست گویم عاشقی امید و نور دل بود گر نباشد برکت عشق زندگی مشکل است
جمله ای زیبا بود دلکش و افسونگر است بگذرم از پیر و برنا لطف حی داور است
شعر می گوید عطائی عاشق و دلبسته است شعر خوب و پنبه دانه زین گروه و دسته است
سراینده : روستای استاد- فخرالدین عطائی 6/9/1385